روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

۸ مطلب با موضوع «سفرنامه» ثبت شده است

سلام
امروز  بعد از مدت ها عدم مطالعه کتاب متفرقه خیلی اتفاقی یه کتاب نظرم رو جلب کرد
کتاب خاطرات سفیر نوشته خانم نیلوفر شادمهری که خاطرات ایشون از دوران دتنشجویی شون در فرانسه در مقطع دکتری در رشته طراحی صنعیه


بخش عمده مطالب کتاب به اتفاقات داخل خوابگاه و گفتگوهای بین چندین دانشجوی مسلمان و مسیحی هست
تقریبا سه ساعت کل کتاب ۲۲۳ صفحه ای رو خوندم
یکی از عبارت هایی که بسیار چشمم رو گرفت پارگرافی بود از فصل  امنیت هایی که از دست میرن صفحه ۱۵۶
خلاصه بحث به ظاهر گرایی بسیاری از مسلمانان افریقایی که کشورهاشون دچار استعمار دول اروپایی شده وعملا شریعت و مذهبشون رو از دست داده بودن ولی دچار ظاهر گرایی و عوام گرایی مفرطی شده بودن که مثلا عید قربان و شرکت در جشن آن از خود خدا هم مهمتر بوده
اما بنطرم عبارت قشنگ نویسنده این بود :
"کلا دچار نوعی از التقاط فکری ان که نتیجه اتفاق فجیعیه که برا فرهنگشون افتاده. اونا مدت هاست از سطح 'تهاجم فرهنگی' رد شده ان و موفق شده ان به مرحله 'انهدام فرهنگی' برسن"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۱

سلام 

چند وقت هست که فرصت کافی برای نوشتن پیدا نکردم. 

پست قبلی رو زمانی زدم که توفیق زیارت حرم ارباب نصیبم شده بود.

اما بعد از زیارت تا امروز هر چی خواستم گزارش و برداشتم از سفر رو بنویسم ، مشغله و گرفتاری و صد البته کم نوفیقی مانع شد.

با وجود گذشت چند ماه از اربعین سعی میکنم خیلی خلاصه و مفید برداشت هام رو از بزرگترین و عظیم ترین رویداد دینی جهان، ارائه بدم. 

البته بیشتر سعی می کنم حاشیه نگاری کنم تا بیان اصل ، چرا که اولا هیچ قلم و زبانی نمی تونه عمق واقعی زیارت اربعین ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) رو بیان کنه الا زبانی که معرفت حقیقی به این امام معصوم پیدا کرده و ثانیا خیلی از  زیبائی های این حرکت عظیم در ریزه کاری ها و جزئیاتی هست که کمتر مورد توجه قرار می گیره.

سه شنبه شب حرکت کردیم و چهارشنبه صبح مهران بودیم. 

اولین نشانه ها از عظمت پیاده روی اربعین، پارکینگ های بزرگی بود که در چهار طرف شهر مهران زده بودند.

البته پارکینگ که چه عرض کنم . 

بیابان های اطراف شهر رو با یه بنر تبدیل به پارکینگ کرده بودند. 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۷

سلام به همه دوستان 

ان شالله طاعات و عبادات همگی مورد قبول حضرت دوست  قرار گرفته شده باشه.

اگه خیلی دیر شد بروز کردن وبلاگ به این خاطر بود که توی ماه رمضون، سعی کردم کمتر وقتم رو بیام توی نت و تلاش کردم بیشتر از وقتم استفاده کنم.



نکته اخلاقی

درسته که ماه رمضان تمام شده ولی قرار نیست روزه دار بودن هم تمام شده باشه

البته منظورم از روزه داری، صرفا امساک از خوردن و آشامیدن نیست. که این امر فقط ظاهر روزه هست ،

 بلکه امساک از گناه هست که روح واقعی روزه هست




بعد از مدتها، علی بن موسی الرضا کرم کردن و هفته آخر رمضان توفیق زیارت بارگاهشون را نصیب ما کردن.


اولین سفر حلما خانوم هم، پابوسی درگاه ثامن الائمه شد.

البته دخترمون چون دیگه داره دندون در میاره، یه مقدار بی قراری می کرد

وقتی از بازرسی حرم رد می شدیم و وارد صحن میشدیم، حلما خانوم شروع می کرد به حرف زدن و یک ریز تا وقتی وارد رواق می شدیم همین طور حرف می زد. موقع برگشت هم باز تا زمانی که می خواستیم از حرم خارج بشیم خانوم حرف می زد.


جای همه ی دوستان به شدت خالی ، هر شب ساعت 12 در حرم برنامه بود. 

سخنرانی آقای میرباقری و مناجات خوانی و مداحی سید مهدی میرداماد هم در حرم مطهر شور و غوغای خاصی داشت.



بگذریم که هرچی بخواهم بگم، بازهم حق مطلب ادا نمیشه

فقط دعا میکنم ان شا الله زیارت نصیبتون بشه


اگه عمری باشه و خدا بخواد یک مطلبی در مورد زیارت حضرت، به ذهنم رسیده که انشالله در اولین فرصت بنویسم و منتشرش کنم .




۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۶
سلام
جاتون خالی تعطیلات آخر هفته گذشته رفتیم شهرستان (آفرین، دقیقا می خواستم بگم رفتیم سفر :) )

خلاصه ما هم که راننده جاده،  مسیرای طولانی رو فقط شبا میرم، اول شب راه افتادیم

مسیر هم یه جاده جدید که هنوز راه اندازی نشده ؛ از وسط بیابون

تاریکی و ظلماتی بود اصلن. البت چون دهم ماه بود یه نیم چه مهتابی هم بود تو آسمون



خلاصه که هر چی می رفتیم جاده هم می رفت

اصلن انگار تمامی نداشت...

خب دیگه حوصله ندارم خیلی بنویسم بریم سر اصل مطلب ، مخصوصا که فلسفی نوشتن فسفر زیادی می سوزونه

( پس چی فک کردی ، با یه متن فلسفی روبرو هستی داداش، چی خیال کردی)

جاده تمام نمیشه هیچ وقت. می دونی چرا ؟

چون هیچ جاده ای رو نساختن برای اینکه یه جا تمام بشه

جاده رو می سازن برای اینکه همیشه ادامه دشته باشه ، به اصطلاح جاده بن بست نداره

سوال:  خب حاجی این یعنی چی؟

جواب: تو زندگی تو بعضی مسائل نباید دنبال تهش باشی، چون نه تنها به تهش نمی رسی بلکه بقیه زندگیت رو هم هدر میدی

دوستان عزیز بهتون تبریک میگم یعنی تا اینجا مطلب رو خوندید؟ :-D

۳۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۲
حاج سالار

سلام 

چند وقتی بود که این مطلب تو ذهنم جولان می داد و منتظر فرصت بودم تا پیادش کنم 


هر روز که میخوام برم سر کار از کنار حرم حضرت معصومه عبور میکنم .چند روز پیش که داشتم میرفتم حرم چشمم به یه خانواده ای که زائر بودن ،افتاد

یه دختر بچه سه چهار ساله بزور دست باباش رو می کشید  تا وارد یکی از این مغازه های اطراف حرم بشن 


این صحنه رو که دیدم یاد اولین باری که برای زیارت اومدم قم  افتادم اگه اشتباه نکنم  5 ساله  بودم (الهی )


اون موقع چقدر این مغازه های اطراف حرم برام جذابیت داشت ، کلی چیزای قشنگ و جورواجور و رنگارنگ توشون بود 

یه خورده فکر کردم دیدم پس چرا دیگه الان سالهاست، که این مغازه ها برام جذابیت نداره و  تازه بعضی اوقات دوستانی که از شهرهای دیگه  میان  و میخوان از این مغازه ها خرید کنن ، میگم اینا یه مشت جنس بنجول هست و از این مغازه ها خرید نکنید 


تقریبا میشه گفت اجناس و نوع جنس این مغازه ها از اون موقع تا الان هیچ تغییری نکرده .پس تغییری که حاصل شده در نوع نگاه من هست.


همین الان هم وقتی اطراف حرم هستم ، میبینم که همین مغازه هائی که توی یک سال شاید یک یا دوبار بهشون توجه کنم ،  برای خیلی ها قابل توجه هست...

خب نتیجه اخلاقی بحث 

درسته که اون مغازه ها برای من شاید زرق و برقی نداشته باشه، ولی الان چیزای دیگه تی جای اونا رو پر کردن داشتن خونه، ماشین و خیلی چیزای دیگه هستن که ما رو مجبور میکنن دائما اصرار کنیم و خودمون رو به مشقت بندازیم تا به اونا برسیم


دنیا به حسب حال افراد زرق و برق داره، اگه بتونی نگاهت رو نسبت به این زرق و برق ها عوض کنی ، می بینی که اجناس این مغازه ، همش قلابی هست و فقط رنگ قشنگ دارن و نورپردازی خوبی بهش شده 


مهم اینه که چه موقعی به این نتیجه برسی ....

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۶

سلام 

اصلا مخاطب خاصی مد نظرم نیست 

ولی به این نتیجه رسیدم که برخی واقعا خود درگیری دارن 

یعنی در حد تیم ملی اگه یه جائی حرفی ، فحشی انتقادی چیزی روی زمین افتاده باشه ، زمین و زمان رو به هم می دوزن که منظورتون من بوده و از این جور حرفا

----------------------

از این بگذریم دیشب توی حرم کریمه اهل بیت حاج آقای احسان بخش رو دیدم 

روحانی کاروان بلاگ تاکربلا فعالان مجازی 

داداش ِ حامد احسانبخش خودمون 

کلی خاطرات کربلامون زنده شد 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۷

سلام 
یادش بخیر
 قبلا موقعی که میخواستیم با مدرسه بریم جنوب
از روز قبل  ساک می بستیم و آماده میشدیم.
شب دیگه خواب به چشممون نمی اومد 
همش می ترسیدیم که خواب بمونیم 
تا صبح چند بار بلند می شدیم و ساعت رو نگاه میکردیم 
اون موقع شاید درست متوجه نمی شدیم منتظر بودن یعنی چی ؟
وقتی منتظر یه چیز خوب باشی، توی تنگنای خاصی گیر میکنی 
هم حس خوبی داری و هم حس بد 
نبرد بین احساس و عقل شاید باشه 
مخصوصا اگه این انتظار گره خورده باشه به تکلیف 
تکلیفی که به سختی انسان می تونه بهش برسه 
و شاید هم همون عاقبت به خیرش کنه 

پ.ن
مقدمه ای برای سفر(1)


۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۲۱

سلام

قصد دارم بعضی از خاطرات تبلیغ خودم در ماه مبارک رمضان رو بیان کنم.

توی این خاطرات نگاهم صرفا بیان اتفاقات نیست ، سعی میکنم یه نکته و مطلبی رو هم در کنارش برسونم (فاعتبروا یا اولی الابصار)

**********************************************

امسال تبلیغ داخل یه محیط نظامی قسمتمون شد.(ما مامور به وظیفه ایم و هر جا که وظیفه ایجاب کنه حضور پیدا میکنیم )

و صد البته در خدمت جوانان عزیز کشور که به خدمت مقدس سربازی نائل شده بودند، رسیدیم.



بدیهیه که هر جائی قوانین خاص خودش رو داره و نظام هم که از نظم اومده صد البته نسبت به قوانین حساس تر و سختگیر تر هستند.
از جمله یکی از قوانین که من نتونستم باهاش کنار بیام ولی از اونجائی که قانون بود، بهش احترام گذاشتم ، حضور اجبرائی همه سربازان در نماز جماعت بود.
خب کاملا واضحه چیزی که به اجبار واقع بشه ارزشی چندانی نداره ، ولی مسئولین هم دلایل خاص خودشون رو داشتند که قابل توجه بود و حتی می شد بهشون حق داد.
اما خاطره من از اینجا شروع میشه که توی روزهای اول هفته تقریبا سی ، چهل تائی از سربازان تو نماز حاضر می شدند ولی به آخر هفته که می رسید مثل این که بنزینشون تمام شده یهوئی آب می رفتند و پنچ شنبه تعدادشون به هفت ، هشتا می رسید.

هفته اول گفتم لابد کاری پیش اومده فرستادنشون برای انجام کار، ولی وقتی دیدم پنچ شنبه هفته دوم مجددا اون اتفاق تکرار شد؛

بین دو تا نماز پرسیدم "«پس بقیه دوستان کجا هستند؟»" می دونید چه جوابی شنیدم ؟

بهم گفتن : «حاج آقا پنچ شنبه ها تعطیله و حضور و غیاب نمیشه!!!»"

یعنی یه لحظه جا خوردم (خب نتیجه کار اجباری همین میشه دیگه) یاد دوران ابتدائی افتادم که بعضی از بچه ها برای فرار از نماز جماعت، نیم ساعت  تو دستشوئی های مدرسه مخفی می شدن :D


صبر کردم روز شنبه بین دو تا نماز طبق معمول که بلند شدم برای بیان احکام با یه جوک صحبت هام رو شروع کردم ؛

گفتم : "« از یه بنده خدائی پرسیدن چه روزی به دنیا اومدی، گفت: جمعه؛ گفتن: دروغ نگو، جمعه که تعطیله؛   حالا  حکایت ما و دوستان هم حکایت همین جوک شده، میبینیم پنچ شنبه ها دوستان نماز جماعت حضور ندارن ، می پرسیم چرا؟  میگن حاج آقا پنچ شنبه تعطیله! خب پادگان پنچ شنبه تعطیله خدا که تعطیل نیست...»"


پ.ن

واقعا بعضی وقتا ما برای در رفتن از انجام تکلیف (هر تکلیفی) دنبال بهونه های این طوری می گردیما ، فقط منتظریم که پنچ شنبه رو تعطیل کنن...

همین مطلب در سایت نقل قول

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۲