روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسجدشجره» ثبت شده است

حاج اقا هم اتاقی ما که یادتون نرفته؟؟؟اگه یادتون نمی یادبه مطالب پائین تر یه سری بزنین عکسش هست.

حالا که یادتون اومد براتون می گم : این بنده خدا توی این دو شبی که اومدیم مکه واعمال عمره مفرده رو به جا آوردیم تا حالا به اندازه چهارتا عمره عمل به جا آورده.

لابد می پرسین چطور؟

آخه از موقعی که توی مسجد شجره محرم شدیم این هی نفوس بد می زد می گفت نکنه یه وقتی اعمال رو کامل انجام ندیم بعدا مشکل درست بشه(فک کنم منظورش طواف نسا بود)هر چی من بهش می گفتم حاجی سخت نگیره کاری نداره ولی این بنده خدا هی حرفشو میزد تا رسیدیم به مکه همین که اومد کیفش رو برداره دستش به لبه اتوبوس گرفت و خون افتاد آخ اون لحظه این بنده خدا رو میگی خون ُ خونش رو می خورد.

آخه اگه در هنگام احرام کاری کنی که بدن خراش برداره یا خون بیافتده باید کفاره بدی که کمترینش یه گوسفند هست .البته این رفیق شفیق ما بیشتر از گوسفنده به فکر اعمالش بود و این که دستش مانع انجام اعمالش نشه.

چون از زخمش هی خون می اومد دست آخر هم بعد از همه اعمال دید بازم دستش خونی هست یعنی تمام اعمالی که کرده همش باطل بوده .دیگه داشت دیوونه میشد.بهش گفتم حاجی دیدی گفتم نفوس بدنزن .دیگه نماز صبح شده بود نماز رو خوندیم اومدیم هتل .هردو خوابیدیم نزدیکای ظهر بودکه دیدم ازدر اتاق اومد تو اونم با لباس احرام بهم گفت ازساعت ۸رفته مجددا همه اعمال رو به جا آورده والان خیالش راحته .خوب الحمدالله مشکلش حل شده بود تا اینکه دیشب من واین حاجی مون وبچه های اتاق بغلی با هم رفتیم مسجد تنعیم تا نیابتا از طرف دیگران محرم بشیم (آخه هر کسی در هرماه قمری یک باربیشترنمی تونه برای خودش محرم بشه).محرم که شدیم اومدیم توی مسجد الحرام برای انجام مناسک قرار بود از هم جدانشیم ولی توی مطاف فاصله افتاد بینمون منو یکی دیگه از بچه ها بودیم و رفیق ما و اون یکی باهم .

ما جلو بودیم  واونا هم عقب تر از ما بعد از اینکه طواف تموم شد و نمازش رو هم خوندیم هر چی صبر کردیم دیدیم پیداشون نیست .بعد از ده دقیقه بالاخره اومدن گفتیم کجا بودین؟

مثل این که  وسط دور پنجم جلوی حجر اسماعیل رو برای شست شو بستند و بچه ها مجبور  شده بودن ازمطاف خارج بشن  و با این فکر که با خارج شدن از مطاف اون دور باطل شده یه دور دیگه به جاش رفتن بودن و روی هم رفته هشت دور چرخیده بودن یعنی به جای هفت بار ، هشت بار دور خدا چرخیده بودن

من گفتم فک کنم طوافتون غلطه ولی اونا گفتن درسته .

رفتیم برای سعی صفا و مروه.

این بار هم اتاقی من پیش خودم بود و ما جلو افتادیم و اون دوتای دیگه عقب تر بودن توی سعی چهارم بودیم که به یکی از روحانی های بعثه بر خورد کردیم براش قضیه رو تعریف کردیم گفت طواف باطله و باید اعمال رو از اول انجام بدن این هم اتاقی ما رو بگی انگار برق گرفتش وجدانا نزدیک بود از حال بره.

آخه شب قبل که نخوابیده بودیم داشتیم اعمال انجام می دادیم صبحش که من خوابیدم اون مجددا رفته بود باز اعمال انجام بدهد و عصر هم که رفته بودیم زیارت دوره توی مشعر الحرام وعرفات و منی و کوه ثور ...تا غروب بیرون بودیم الان هم که اومده بودیم عمره مستحبی وحالا این اوضاع  این بنده خدا بود کلی خستگی به تنش موند.

بهش گفتم علی بی خیال سعی شو ، تیز برو طوافت رو بکن که الان همه کاروانها می رسن باز شلوغ میشه بنده خدا با یه حالت غم انگیزی رفت که دل من براش کباب شد من سعی رو تموم کردم رفتم طواف نسا رو هم انجام دادم اومدم پای کوه صفا دیدم نشسته گفتم تموم شد گفت نه بابا تازه چهارتاش رو رفتم

یه خورده نشستیم حرف زدیم بعد بهش گفتم پاشو برو سعیتو تموم کن طواف نسا باشه برای فردا این بنده خدا وقتی سعی رو تموم کرد اومد پیش من نشست و گفت حاجی الان انگار یه کوه رو از روی دوشم برداشتن خیالم راحت شده.

بهش گفتم حاج علی اعمال عمره خستگی بدنی زیادی نداره یعنی بدن خیلی خسته نمی شه  ، بیشتر اون بار مسئولیتش هست که جوون ادم رو به لبش میرسونه به همین خاطر وقتی اعمال تموم میشه ادم کلی سبک وراحت میشه که اونم همینو گفت.

حالا قراره فردا بازم بریم عمره نیابتی انجام بدیم بهش گفتم حاجی تو که داری هرشب دوبار اعمال رو انجام میدی بیا فردا دوبار محرم بشیم .چنان چپ چپ نگام کرد که سریع گفتم بابا شوخی کردم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۳۷

سلام دیروز عصر وارد مسجد شجره شدیم تا محرم بشیم برای مناسک حج

در مدینه انسان دو جاخیلی دلش می گیره 

یکی وقتی برای اولین بار وارد بقیع می شی نمی تونی این همه مظلومیت و غربت رو باور کنی ودیگری وقتی برای اخرین بار می خوای با پیامبر وداع کنی یه بغض عجیبی توی گلوت چنگ می ندازه وتازه به رابطه زیبائی که بین خودت وپیامبر وجود داره پی می بری.

این تفسیر همان حدیث پیامبر هست که فرمود من وعلی پدران این امت هستیم.


دیروز قرار بود ساعت سه حرکت کنیم.من نماز ظهر رو رفتم داخل حرم بخونم تا بعد از اون هم وداع کنم .

بعد از وداع وقتی از حرم خارج شدم دیدم که کفشام نیست.یهو خندم گرفتم.چون بعضی جا ها رسم هست که وقتی پسری میره خواستگاری ، اگه خانواده دختر از داماد خوششون بیادکفشای داماد رو قایم می کنن و این به اصطلاح جواب بله هست.حالا هم پیامبر مثل این که ما رو پسندیده بود حالا خدا می دونه عروس خانوم کی هست (خدایا شکرت)

کلی پا برهنه روی آسفالتای داغ اطرف حرم راه رفتم تایه جفت دمپائی خریدم(تف به ریا)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۳۵