سلام و ادب
ببخشید که یه چند وقتی فرصت نشد به وبلاگ سر بزنم و هم نظرات دوستان رو تائید کنم و هم مطلب جدید قرار بدم
البته بی دلیل هم نبوده
اخه همزمان با شب ولادت حضرت زینب سلام الله علیها خداوند متعال به ما نظر لطفی داشتند و دختر کوچولوئی به زندگی ما ارزونی داشتند تا چشم و چراغ زندگی ما بشه
دعا کنید تا سربازه ائی باشد در مسیر ولایت
فعلا فرصت خیلی ندارم
ان شالله به زودی بروز میشم
یا علی
اگـر از غـــربـــــ به " آزادی " بـنـگـری
" آزادی " قبل از " انـقـلابــــ " است
اما اگراز سمت " امــام حــسـیـن(علیه السلام) " نگاه کنی
" آزادی " بـعـد " انـقـلابـــ " است
پس بـنـگـر !
در کــدامـیـن ســو ایـسـتـاده ای
سـمـت امـام حـسـیـن(علیه السلام)
یا
سـمـت غـــرب !؟
مولانا امیر المومنین علی علیه السلام:
أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَضُرُّکُمْ تَضْیِیعُ شَیْءٍ مِنْ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ قَائِمَةَ دِینِکُمْ أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَنْفَعُکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ دِینِکُمْ شَیْءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاکُمْ
امام علی علیه السلام:
آگاه باشید، آنچه برای حفظ دین از دست میدهید زیانی به شما نخواهد رساند، آگاه باشید، آنچه را با تباه ساختن دین به دست میآورید سودی به حالتان نخواهد داشت.
«نهج البلاغه،خطبه 173»
مشقت امروز
خاری و خفت امروز
نتیجه رایی است که به نان و شکم داده شد
خود کرده را تدبیر نیست
این از نتایج سحر است و
حکایت همچنان باقی ....
برای بودن در فضای مجازی
برای مطلب نوشتن و پست گذاشتن و حرف زدن
مقدمه چینی و فلسفه بافتن، لازم نیست
ده سال پیش وقتی توی اولین جلسه کلاس ادبیات داستانی مدرسه اسلامی هنر بحث بر سر این شد که چرا میخوام بنویسم ،گفتم:
"میخوام بنویسم چون فکر میکنم، یه چیزی توی این ذهنم هست که ارزش داره نوشته بشه، اصلا هم مهم نیست که چاپ بشه یا دیگران بخونن یا نخونن"
توی فضای مجازی هم همین طوره
برخی آسمون و زمین رو به هم می بافن تا توضیح بدن چرا اومدن اینجا و چرا وقت با ارزش تر از طلاشون ( که ازجاهای مختلف درخواست های همکاری ردیف شده و پروژه های مهم بزرگترین دانشگاه های کشور رو میزشون هست ) رو گذاشتن برای سایت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی
اما من
نه نماینده ی نظام هستم و نه فرستاده خدا .... من فقط حاج سالار هستم که فکر می کنم حرف هائی برای گفتن دارم(1)
شاید حرف هام رو عده ای بپسندند و شاید عده ی بسیار بیشتری خوششون نیاد
من مسئول لوس بودن ، بی ادب بودن؛ بی سواد بودن و ناراحت شدن و ... دیگران نیستم
قرار هم نیست دیگران رو به راه راست هدایت کنم ، که اگر خیلی هنر کرده باشم، گلیم خودم رو بتونم از آب بکشم ، که تا قبل از اینکه خودم آدم بشم وظیفه ای جز اصلاح خودم ندارم(2)
به همین خاطر قرار نیست که به خاطر رفتار دیگران (اعم از تند روی، افراط و تفریط ، بی ادبی، مشکلات اجتماعی اخلاقی و خانوادگی و .... )خون دل بخورم یا اعصابم رو خورد کنم ...
اگه فضائی رو (گروه فرهنگی دیدار) هم برای بقیه دوستان فراهم کردم،دلیل نمیشه که اجازه بدم، کسی به هر دلیلی بخواد به آرامش زندگی من یا دوستان حاضر در اونجا لطمه بزنه ، اگه احساس کنم کسی داره این کار رو میکنه ، خب مسدودش میکنم تا همون اون راحت شه و هم من
مسدود شدن هم دلیل بدبودن دیگران یا خوب بودن من نیست
شاید معنیش دوری و دوستی باشه
همین
سلام
جمعه این هفته در ادامه برنامه های گروه فرهنگی دیدار توفیق پیدا کردیم تا به دیدار خانواده اولین شهید ایام فتنه یعنی شهید حسین غلام کبیری برویم.
همزمانی این دیدار با ایام 9 دی و هفته بصیرت را به فال نیک گرفتیم و جمعه13 دی ساعت 9:30 دقیقه صبح ابتدای کوچه ی منزل شهید که در یکی از محله های شهر ری واقع شده بود، وعده ی حضور گذاشتیم.
20 دقیقه ای را در هوای سرد زمستانی منتظر آمدن همه ی دوستان شدیم و ساعت 9:45 دقیقه وارد منزل شهید شدیم.
اولین چیزی که توجه ما را جلب کرد مزین کردن درب ورودی خانه به تصویری از شهید، آن هم با عنوان فدائی ولایت بود.
مادر شهید به استقبال ما آمد و ما را به طبقه دوم خانه راهنمائی کردند.
هنگامی که ورد اتاق شدیم، تصویر بزرگی از شهید حسین غلام کبیری بروی بنری در روی دیوار خانه به مهمانان خوش آمد می گفت و در کنار آن پدر شهید بود که به استقبال ما آمد.
در کنار درب ورودی اتاق کوچکی قرار داشت که با توجه به وسایل داخل آن، در نگاه اول بیننده، متوجه می شد که اتاق حسین بوده.
می شد خستگی را در چهره های این پدر و مادر دید.
به همین خاطر در ابتدای امر از این بزرگواران عذر خواهی کردم که در صبح جمعه مزاحم شدیم که مادر شهید خندید و گفت در این چند روز بارها خانه ما مهمان امده. و این امر شرمندگی ما را دوچندان کرد.
در ادامه با معرفی گروه به خانواده شهید از آنها خواستم تا در مورد دوران کودکی حسین برایمان صحبت کنند که صحبت های مادر شهید در ادامه به نقل از خود ایشان می آید:
"از همون کودکی تو بسیج محل عضو بود و بیشتر وقتش رو تو پایگاه و مسجد می گذروند. البته بگم با این که خیلی اونجا وقت می گذاشت ولی همیشه تو درسش هم بهترین بود و هیچ وقت از درس و مدرسه اش کم نمی گذاشت."
.
"یه بار رفته بودم مدرسه ش تا از معلماش درباره وضعیت درسیش سوال کنم. وقتی خودش اومد ، دیدم یه روپوش سفید تنش کرده. چقدر هم بهش می اومد. پسرم توی اون روپوش سفید چقدر زیبا شده بود" مادر دو سه بار با بغض تکرار کرد "چقدر زیبا شده بود"
.
" اوایل سال 88، فروردین ماه بود ، به خواهرش گفت خیلی دوست دارم شهید بشم، خواهرش گفت جنگ که تمام شد . دیگه چه جوری میخوای شهید بشی؟ گفت اگه جنگ بشه اولین نفر میرم شهید می شم"
"تا روز قبل از انتخابات، امتحان داشت . 5شنب اومد و گفت مامان من امتحانام تموم شد. و سریع رفت برای ایستادن پای صندوق ها و تا روز بعد از رای گیری هم نیامود. مانده بودند تا آراء را بشمارند."
" دو روز بعد از اعلام نتایج اومد خونه گفت : مامان میگن درگیری شده . گفتم کجا ؟ گفت اینجا نه اون بالاها درگیری شده. گفتم یه وقتی نری اونجا . خنید و چیزی نگفت . "
.
" روز اول با پایگاه شون رفتند ماموریت. غروب برگشت. روز دوم هم با تعدادی از بسیجی ها رفته بودند، تا شب خبری نشد ازش. نگران بودیم آخه همیشه اگه نمی اومد، خبر می داد ولی اون شب خبری ازش نبود. نزدیک های صبح به برادرش خبرداده بودند. ظهر بود که توی بیمارستان بالای سرش بودم... آخرین نفری که دید، من بودم"
(ادامه دارد...)
گاهی اوقات میگم صد رحمت به کبک
درسته که به کسی که خودش رو زده به اون راه میگن سرت رو مثل کبک کردی زیر برف ولی این کجا و اون کجا
کبک وقتی توی زمستون دنبالش کنی ، پرواز میکنه و بعد از طی کردن مسافت کوتاهی، فرود که میاد سرش رو زیر برف میکنه
گفتن چون اطراف رو نمی بینه ، فکر می کنه بقیه هم اون رو نمی بینن و شما به راحتی می تونی اون رو زنده بگیری.
خب بنده خدا کبک واقعا این طوری تصور می کنه ولی آیا کسانی که خودشون رو زدن به اون راه، ملتفت واقعیت نیستند؟؟؟
این جاست که باید گفت صد رحمت به کبک...
دم از اسلام و مسلمونی می زنیم و ادعامون گوش فلک رو کر میکنه، ولی
در عمل و پشت پرده خبر از چیز دیگری است...