گزارش یک دیدار( دیدار با مادر طلبه شهید علی خلیلی) بخش اول
سلام
برخی دیدارها کلا حال و هواشون با بقیه دیدارها متفاوته.
مثلا دیدارهائی که با خانواده های شهدای صابرین داشتیم، برای خودش یه حال و هوائی داشت یا دیدار با خانواده شهید مدافع حرم.
اما دیداری که جمعه این هفته داشتیم ، با همه دیدارهای قبلی متفاوت بود.
شهدای قبلی همه در میدان نبرد و در لباس رزم شهید شده بودند، ولی شهیدی که این هفته رفتیم منزلشون در لباس شاگردی امام صادق ، در همین کوچه و خیابون هائی که هر روز با بی تفاوتی ها و بستن چشمامون از توشون رد می شیم، شهید شد.
شهادتی که در راه فریضه در حال فراموشی امر به معروف رخ داد.
----------------
از چند روز قبل با مادر شهید برای ساعت 4 عصر جمعه 26 اردیبهشت قرار دیدار گذاشتیم.
ساعت 2 ظهر بود که برای یادآوری قرار ساعت4 چند بار منزل شهید تماس گرفتیم ولی کسی جواب نداد.
کمی نگران شدم. چون بعضی از دوستان دیداری از شهرستان برای این دیدار راه افتادهبودند و اگه توی این زمان کنسل می شد مجبور بودن کلی راه رو برگردن.
با بچه های دیدار هم ساعت 3:45 دقیقه ابتدای 20 متری افسریه قرار گذاشته بودیم.
کمی زودتر از خونه بیرون اومدم و اول رفتم جلوی منزل شهید.
زنگ منزل رو که زدم مادر شهید جواب داد. خواستند در رو باز کنن که گفتم ساعت 4 با دوستان خدمت می رسم.
بعد سریع رفتم محلی که با بچه ها قرار گذاشته بودیم.
مثل همیشه چندنفری از خانم ها و آقایون قبل از موعد مقرر تو محل بودند و باز هم مثل همیشه چند نفری تاخیر داشتند.
البته ناگفته نمونه که یکی ازدوستان هم کلا راه رو گم کرد و با وجود اینکه کلی راه رو تا افسریه اومده بود ولی نتونست تو دیدار شرکت کنه.
آقا سعید تاجیک هم که شب قبل برنامه رو براشون توضیح داده بودن، افتخار دادند و در جمع بچه ها حضور پیدا کردند.
ساعت 4:10 دقیقه بود که با بچه ها جلوی منزل شهیدایستاده بودیم.
هنوز 5-6 نفری هم تو راه بودند.
به مادر شهید گفته بودیم 30 نفر برای دیدار میآیم و با وجود تاکید بسیاری که به دوستان برای نیاوردن همراه به خاطر نبودن جا در منزل شهید کرده بودیم ، در نهایت حدود 40 نفری وارد منزل شهید شدیم.
منزل شهید طبقه وسط یه خونه شمالی سه طبقه بود. روی در ورودی و همین طور دیوار خونه دو سه تا بنر و پوستر از شهید نصب شده بود.
از در ورودی که وارد میشدی سمت چپ در اتاق علی بود. جائی که آقایون توی اون جا گرفتن. یک طرف اتاق تخت علی بود و در انتهای اتاق هم سجاده ای پهن بود که با عکس علی تزئین شده بود
به زحمت توی اتاق جا شدیم .
ابتدا یه توضیحی اجمالی در مورد گروه دادم و بعد از مادر شهید خواستم که از علی برای جمع صحبت کنه.
مادر شهید میگفت :
تولد علی شیرینی خاصی به خانواده ما داد. چون توی خانواده آقای خلیلی بیشتر نوه ها دختر بودند و تولد علی براشون خیلی شیرین بود.
دقیقا شب تولد حضرت زینب هم بود که علی بدنیا اومد.
دو شب قبل از به دنیا اومدن علی، خواب دیدم که پدر بزرگ علی که مرحوم شده بود، یه هدیه ای برای من آورد و گفت اسم علی رو برای پسرت انتخاب کن. و اینطوری شد که اسم پسرم قبل از بدنیا اومدنش انتخاب شد.
وقتی وارد مدرسه شد هنوز چند روزی از شروع مدرسه رفتنش نگذشته بود که پدر و مادر برخی از همکلاسی هاش می گفتن علی مثل یه مرد کوچیک برخورد میکنه نه مثل یه بچه .
معلم کلاس اولش خانوم قریشی بود که همون سالها هم بازنشسته شد.
خانوم قریشی همیشه میگفت علی با همه بچه های دیگه خیلی فرق میکنه، من هروقت به چشم های علی نگاه میکنم یک روح بزرگ می بینم.
من می بینم که این بچه به درجات بالا خواهد رسید.
از 5-6 سالگی نماز خوندن رو کامل بلد و بود و نماز میخوند گاهی اوقات حتی من به خاطر کار و مشغله چند ساعت نمازم به تاخیر می افتاد علی خودش جانماز بر می داشت و نمازش رو اول وقت می خوند.
کلاس سوم-چهارم بود که فعالیت های فرهنگی مذهبیش داخل مسجد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله) شروع شد.
همیشه سعیمی کرد نمازش رو توی مسجد بخونه
مدرسه دوران ابتدائیش شیفتی بود. یه هفته صبحی بود و یه هفته عصری.
موقع هائی که صبحی بود ظهر هنگام برگشتن اول می رفت مسجد نمازش رو میخوند و بعد می اومد خونه.
موقع هائی که عصری بود هم نماز مغرب و عشاش رو تو مسجد می خوند و می اومد خونه.
ادامه دارد...