روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

جناب آقای هاشمی،

باسلام،
از آنجا که می دانم فرصت خواندن خاطرات دیگران را ندارید خواهشمندم دستور فرمایید تا یکی از پرسنل محترمتان در اوقات استراحت و فراغت آن را برایتان بخواند تا قدری خستگی از تن بدر کنید.
چه اینکه یقین دارم شنیدن مطالبات مردمی و آنچه که در کف میدان وبلاگ ها میگذرد برایتان جذابیت دارد.
***
سال 1359 بود و من کودکی 11 ساله.
آن ایام شطرنج آزاد نبود و من نیز تجربه این بازی را نداشتم.
در یکی از روزهای آوارگی (من از جنگزدگان خوزستان بودم) پسرکی هم سن و سال خودم که علم بازی شطرنج را میدانست با خودکار آبی بیک اقدام به کشیدن صفحه شطرنج روی مقوای کارتن قندهای ده کیلویی نموده و مربع های صفحه را با همان خودکار آبی یکی درمیان تیره کرده و مثلا صفحات سیاه شطرنج را ایجاد کرد.
برای تهیه مهره ها نیز از قند و نخود و لوبیا و اشیاء متفرقه استفاده کردیم.
این را عرض کنم که پدر متدین من بیخبر از این سرگرمی بنده بود و ما پنهانی مشغول بازی شدیم.
طولی نکشید که بنده به خودکفایی کامل در بازی شطرنج رسیدم.
القصه..
چندی بعد خانواده ی آن پسرک به جای دیگری رفتند و من ماندم و عطش شطرنج و فقدان حریف.
چاره ی کار را در آن دیدم که برادر کوچکترم را وارد گود کنم.
او 4 سال از من کوچکتر بود اما انصافاً هوش بیشتری برای پیروزی در این بازی از خود نشان داد.
هنوز دو روز از نبرد ما دو برادر نگذشته بود که او پشت سرهم مرا شکست میداد.
تحملش برایم سخت بود.
بناچار هرجا گیر می کردم و کم می آوردم به برادرم میگفتم : اینجا یک قانون وجود دارد که فراموش کرده ام برایت بگویم و حالا اعلام می کنم.
برادرم به من اعتماد کامل داشت و می پذیرفت.
داستان بدین منوال سپری شد تا موارد قوانین خلق الساعه ی بنده به چند مورد رسید و اخوی نازنین بنده علناً زمینگیر این جمله ی بنده شده بود : «آهان! اینجا یه قانونی هست که یادم رفته بود بهت بگم» .
نهایتاً کار به جایی رسید که گفت : من دیگه بازی نمی کنم تا تمام قانونای بازی رو یکجا اعلام کنی.
***
خاطره ی من تمام شد آقای هاشمی.
اکنون از شما خواهشی دارم :
اگر ممکن است لطفا تمام خاطراتی را که از حضرت امام(ره) دارید یکجا، یکباره و کتباً اعلام فرمایید .



بر گرفته از وبلاگ صهبای عشق

۲۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۰

سلام

دوسه روز پیش عکسی رو توی نت دیدم که قابل تامل بود

عکس رو میذارم (البته گذاشتنش به معنای تائیدش نیست ولی میشه روش بحث کرد و حرف زد)

بالاخره آزادی بیان هست دیگه .

دوستان اگه مایل باشن متن پیام هاشون رو عینا داخل پست هم میارم...


امام خمینی و هاشمی

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۸

اگر روحانیون طرفدار اسلام و انقلاب دیر بجنبند، ابرقدرتها و نوکرانشان مسائل را به نفع خود خاتمه می دهند.

امام روح الله / منشور روحانیت
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۳:۱۵

«مسئله ما با آمریکا این نیست که حالا بر سر دوتا موضوع جهانی یا بین المللی یا منطقه ای با هم اختلاف نظر داریم، برویم بنشینیم با مذاکره حل کنیم. مسئله مرگ و زندگی ؛ مسئله هست و نیست است.»

مقام معظم رهبری87/8/8

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۱:۴۵

سلام 

چند وقتی بود که این مطلب تو ذهنم جولان می داد و منتظر فرصت بودم تا پیادش کنم 


هر روز که میخوام برم سر کار از کنار حرم حضرت معصومه عبور میکنم .چند روز پیش که داشتم میرفتم حرم چشمم به یه خانواده ای که زائر بودن ،افتاد

یه دختر بچه سه چهار ساله بزور دست باباش رو می کشید  تا وارد یکی از این مغازه های اطراف حرم بشن 


این صحنه رو که دیدم یاد اولین باری که برای زیارت اومدم قم  افتادم اگه اشتباه نکنم  5 ساله  بودم (الهی )


اون موقع چقدر این مغازه های اطراف حرم برام جذابیت داشت ، کلی چیزای قشنگ و جورواجور و رنگارنگ توشون بود 

یه خورده فکر کردم دیدم پس چرا دیگه الان سالهاست، که این مغازه ها برام جذابیت نداره و  تازه بعضی اوقات دوستانی که از شهرهای دیگه  میان  و میخوان از این مغازه ها خرید کنن ، میگم اینا یه مشت جنس بنجول هست و از این مغازه ها خرید نکنید 


تقریبا میشه گفت اجناس و نوع جنس این مغازه ها از اون موقع تا الان هیچ تغییری نکرده .پس تغییری که حاصل شده در نوع نگاه من هست.


همین الان هم وقتی اطراف حرم هستم ، میبینم که همین مغازه هائی که توی یک سال شاید یک یا دوبار بهشون توجه کنم ،  برای خیلی ها قابل توجه هست...

خب نتیجه اخلاقی بحث 

درسته که اون مغازه ها برای من شاید زرق و برقی نداشته باشه، ولی الان چیزای دیگه تی جای اونا رو پر کردن داشتن خونه، ماشین و خیلی چیزای دیگه هستن که ما رو مجبور میکنن دائما اصرار کنیم و خودمون رو به مشقت بندازیم تا به اونا برسیم


دنیا به حسب حال افراد زرق و برق داره، اگه بتونی نگاهت رو نسبت به این زرق و برق ها عوض کنی ، می بینی که اجناس این مغازه ، همش قلابی هست و فقط رنگ قشنگ دارن و نورپردازی خوبی بهش شده 


مهم اینه که چه موقعی به این نتیجه برسی ....

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۶