روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گروه فرهنگی دیدار» ثبت شده است

سلام 

برنامه این ماه گروه فرهنگی دیدار ، دیدار با خانواده شهیدان ابراهیم هادی و عباس بابائی هست. 

زمان دیدار جمعه 24 مرداد ماه هست.

دوستانی که می خوان توی دیدار شرکت کنن، می تونن از طریق اینجا ثبت نام کنند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۹

سلام 

برخی دیدارها کلا حال و هواشون با بقیه دیدارها متفاوته.

مثلا دیدارهائی که با خانواده های شهدای صابرین داشتیم، برای خودش یه حال و هوائی داشت یا دیدار با خانواده شهید مدافع حرم.


اما دیداری که جمعه این هفته داشتیم ، با همه دیدارهای قبلی متفاوت بود. 

شهدای قبلی همه در میدان نبرد و در لباس رزم شهید شده بودند، ولی شهیدی که این هفته رفتیم منزلشون در لباس شاگردی امام صادق ، در همین کوچه و خیابون هائی که هر روز با بی تفاوتی ها و بستن چشمامون از توشون رد می شیم، شهید شد.

شهادتی که در راه فریضه در حال فراموشی امر به معروف رخ داد.

----------------

از چند روز قبل با مادر شهید برای ساعت 4 عصر جمعه 26 اردیبهشت قرار دیدار گذاشتیم.

ساعت 2 ظهر بود که برای یادآوری قرار ساعت4 چند بار منزل شهید تماس گرفتیم ولی کسی جواب نداد.

کمی نگران شدم. چون بعضی از دوستان دیداری از شهرستان برای این دیدار راه افتادهبودند و اگه توی این زمان کنسل می شد مجبور بودن کلی راه رو برگردن.

با بچه های دیدار هم ساعت 3:45 دقیقه ابتدای 20 متری افسریه قرار گذاشته بودیم.

کمی زودتر از خونه بیرون اومدم و اول رفتم جلوی منزل شهید. 

زنگ منزل رو که زدم مادر شهید جواب داد. خواستند در رو باز کنن که گفتم ساعت 4 با دوستان خدمت می رسم. 

بعد سریع رفتم محلی که با بچه ها قرار گذاشته بودیم. 

مثل همیشه چندنفری از خانم ها و آقایون قبل از موعد مقرر تو محل بودند و باز هم مثل همیشه چند نفری تاخیر داشتند. 

البته ناگفته نمونه که یکی ازدوستان هم کلا راه رو گم کرد و با وجود اینکه کلی راه رو تا افسریه اومده بود ولی نتونست تو دیدار شرکت کنه.


آقا سعید تاجیک هم که شب قبل برنامه رو براشون توضیح داده بودن، افتخار دادند و در جمع بچه ها حضور پیدا کردند.

ساعت 4:10 دقیقه بود که با بچه ها جلوی منزل شهیدایستاده بودیم.

هنوز 5-6 نفری هم تو راه بودند. 


۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۲:۳۰
بسم الله الرحمن الرحیم
*ثبت نام دیدار جدید آغاز شد*
درابتدا قرار بر این بود که خدمت مادر شهید  صبوری برسیم که به خاطر مشکلی که برای ایشون پیش اومد برنامه دیدار با خانواده شهید علی خلیلی رو مهیا کردیم

اطلاعات دیدار در ادامه مطلب
۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۳۴

برای بودن در فضای مجازی 

برای مطلب نوشتن و پست گذاشتن و حرف زدن 

مقدمه چینی و فلسفه بافتن، لازم نیست

ده سال پیش وقتی توی اولین جلسه کلاس ادبیات داستانی مدرسه اسلامی هنر بحث بر سر این شد که چرا میخوام بنویسم ،گفتم:


"میخوام بنویسم چون فکر میکنم، یه چیزی توی این ذهنم هست که ارزش داره نوشته بشه، اصلا هم مهم نیست که چاپ بشه یا دیگران بخونن یا نخونن"


توی فضای مجازی هم همین طوره 

برخی آسمون و زمین رو به هم می بافن تا توضیح بدن چرا اومدن اینجا و چرا وقت با ارزش تر از طلاشون ( که ازجاهای مختلف درخواست های همکاری ردیف شده و پروژه های مهم بزرگترین دانشگاه های کشور رو میزشون هست ) رو گذاشتن برای سایت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی 


اما من 


نه نماینده ی نظام هستم و نه فرستاده خدا .... من فقط حاج سالار هستم  که فکر می کنم حرف هائی برای گفتن دارم(1)



شاید حرف هام رو عده ای بپسندند و شاید عده ی بسیار بیشتری خوششون نیاد 


من مسئول لوس بودن ، بی ادب بودن؛ بی سواد بودن و ناراحت شدن و ... دیگران نیستم


قرار هم نیست دیگران رو به راه راست هدایت کنم ، که اگر خیلی هنر کرده باشم، گلیم خودم رو بتونم از آب بکشم ، که تا قبل از اینکه خودم آدم بشم وظیفه ای جز اصلاح خودم ندارم(2)


به همین خاطر قرار نیست که به خاطر رفتار دیگران (اعم از تند روی، افراط و تفریط ، بی ادبی،  مشکلات اجتماعی اخلاقی و خانوادگی و .... )خون دل بخورم یا اعصابم رو خورد کنم ...


اگه فضائی رو (گروه فرهنگی دیدار) هم برای بقیه دوستان فراهم کردم،دلیل نمیشه که اجازه بدم، کسی به هر دلیلی بخواد به آرامش زندگی من یا دوستان حاضر در اونجا لطمه بزنه ، اگه احساس کنم کسی داره این کار رو میکنه ، خب مسدودش میکنم تا همون اون راحت شه و هم من 

مسدود شدن هم دلیل  بدبودن دیگران یا خوب بودن من نیست 


شاید معنیش دوری و دوستی باشه 


همین


پ.ن
1. اثبات شی نفی ما عدا نمی کنه. دوستان مصداقی برداشت نکنن

2. برخی از دوستان شاید خرده بگیرند که پس امر به معروف چه شد، پس نهی از منکر چی؟

در جواب این دوستان عرض میکنم که خداوند متعال در ایه 3 سوره شعرا خطابب ه رسول مکرم اسلام می فرمایند :
" لعلک باخع نفسک ألا یکونوا مؤمنین"   ای رسول ما! تو چنان در اندیشه هدایت خلقی که خواهی جان عزیزت را از غم این که ایمان نمی آورند هلاک سازی؟

این آیه اشاره به اندوه پیامبر به خاطر ایمان نیاوردن کفار داره، که البته از رحمت للعالمین جز این نمی توان انتظار داشت ولی

خداوند می فرماید که:  پیامبر تو وظیفه هدایت کردن اونا رو نداری ، تو پیام بر هستی و اونها خودشون باید ایمان بیاوردند وگرنه خدا می توانست اونا رو به زور مجبور به ایمان آوردن بکنه...

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۵

سلام

جمعه این هفته در ادامه برنامه های گروه فرهنگی دیدار توفیق پیدا کردیم تا به دیدار خانواده اولین شهید ایام فتنه یعنی شهید حسین غلام کبیری برویم.

همزمانی این دیدار با ایام 9 دی و هفته بصیرت را به فال نیک گرفتیم و جمعه13 دی ساعت 9:30 دقیقه صبح ابتدای کوچه ی منزل شهید  که در یکی از محله های شهر ری واقع شده بود، وعده ی حضور گذاشتیم.


20 دقیقه ای را در هوای سرد زمستانی منتظر  آمدن همه ی دوستان شدیم و ساعت 9:45 دقیقه وارد منزل شهید شدیم.

اولین چیزی که توجه ما را جلب کرد مزین کردن درب ورودی خانه به تصویری از شهید، آن هم با عنوان فدائی ولایت بود.


شهید حسین غلام کبیری

مادر شهید به استقبال ما آمد و ما را به طبقه دوم خانه راهنمائی کردند.

 هنگامی که ورد اتاق شدیم، تصویر بزرگی از شهید حسین غلام کبیری بروی بنری در روی دیوار خانه به مهمانان خوش آمد می گفت و در کنار آن پدر شهید بود که به استقبال ما آمد.

در کنار درب ورودی اتاق کوچکی قرار داشت که با توجه به وسایل داخل آن، در نگاه اول بیننده، متوجه می شد که اتاق حسین بوده.

 می شد خستگی را در چهره های این پدر و مادر دید.

به همین خاطر در ابتدای امر از این بزرگواران عذر خواهی کردم که در صبح جمعه مزاحم شدیم که مادر شهید خندید و گفت در این چند روز بارها خانه ما مهمان امده. و این امر شرمندگی ما را دوچندان کرد.

در ادامه با معرفی گروه به خانواده شهید از آنها خواستم تا در مورد دوران کودکی حسین برایمان صحبت کنند که صحبت های مادر شهید در ادامه به نقل از خود ایشان می آید:

"از همون کودکی تو بسیج محل عضو بود و بیشتر وقتش رو تو پایگاه و مسجد می گذروند. البته بگم با این که خیلی اونجا وقت می گذاشت ولی همیشه تو درسش هم بهترین بود و هیچ وقت از درس و مدرسه اش کم نمی گذاشت."

.

"یه بار رفته بودم مدرسه ش تا از معلماش درباره وضعیت درسیش سوال کنم. وقتی خودش اومد ، دیدم یه روپوش سفید تنش کرده. چقدر هم بهش می اومد. پسرم توی اون روپوش سفید چقدر زیبا شده بود" مادر دو سه بار با بغض تکرار کرد "چقدر زیبا شده بود"

.

" اوایل سال 88، فروردین ماه بود ، به خواهرش گفت خیلی دوست دارم شهید بشم، خواهرش گفت  جنگ که تمام شد . دیگه چه جوری میخوای شهید بشی؟ گفت اگه جنگ بشه اولین نفر میرم شهید می شم"


"تا روز قبل از انتخابات، امتحان داشت . 5شنب اومد و گفت مامان من امتحانام تموم شد. و سریع رفت برای ایستادن پای صندوق ها و تا روز بعد از رای گیری هم نیامود. مانده بودند تا آراء را بشمارند."

 " دو روز بعد از اعلام نتایج اومد خونه گفت : مامان میگن درگیری شده . گفتم کجا ؟ گفت اینجا نه اون بالاها درگیری شده. گفتم یه وقتی نری اونجا . خنید و چیزی نگفت . "

.

" روز اول با پایگاه شون رفتند ماموریت. غروب برگشت. روز دوم هم با تعدادی از بسیجی ها رفته بودند، تا شب خبری نشد ازش. نگران بودیم آخه همیشه اگه نمی اومد، خبر می داد ولی اون شب خبری ازش نبود. نزدیک های صبح به برادرش خبرداده بودند. ظهر بود که توی بیمارستان بالای سرش بودم... آخرین نفری که دید، من بودم"



(ادامه دارد...)




۵۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۴
بسم رب الشهدا و صدیقین 

"اول همه کتاب هاش  همیشه همین رو می نوشت ( بسم رب...)"

"با بقیه بچه هام فرق می کرد، از همون دوران بارداری احوالش فرق می کرد، موقع اذان کلی تکون می خورد..."

"خیلی وقتا از خواب که پا میشد اروم دم حسین حسین  می گرفت..."

"اگه از حرفی یا کسی ناراحت می شد، با حسین حسین گفتن ناراحتیش رو نشون می داد..."

"خودشو وقف مسجد و هیئت کرده بود..."

"دعا کردن هاش خیلی عجیب و زیبا بود..."



(بخش اول شهید امیر حسام ذوالعلی از زبان پدر )


۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۶:۰۸
سلام.انشا...قصددارم از این به بعد مطالب وبلاگم یعنى http://haj-salar.blogfa.com
رواینجابنویسم.
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۳۴