روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

روزانه نویسی های من

روزانه نویسی من از فرودگاه مهر آباد، ترمینال حجاج در اردیبهشت 1390 شروع شد

سلام 

الوعده بالوفا 

برای مشاهده متن این مطلب اینجا کلیک کنید 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۷

سلام و ادب 

ببخشید که یه چند وقتی فرصت نشد به وبلاگ سر بزنم و هم نظرات دوستان رو تائید کنم و هم مطلب جدید قرار بدم 


البته بی دلیل هم نبوده 


اخه همزمان با شب ولادت حضرت زینب سلام الله علیها خداوند متعال به ما نظر لطفی داشتند و دختر کوچولوئی به زندگی ما ارزونی داشتند تا چشم و چراغ زندگی ما بشه 


دعا کنید تا سربازه ائی باشد در مسیر ولایت 


فعلا فرصت خیلی ندارم 

ان شالله به زودی بروز میشم 

یا علی 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۳



اگـر از غـــربـــــ به " آزادی " بـنـگـری


  " آزادی " قبل از " انـقـلابــــ " است


اما اگراز سمت " امــام حــسـیـن(علیه السلام) " نگاه کنی 


" آزادی " بـعـد " انـقـلابـــ " است


 پس بـنـگـر ! 


در کــدامـیـن ســو ایـسـتـاده ای


 سـمـت امـام حـسـیـن(علیه السلام)


 یا 


سـمـت غـــرب 



پ.ن 
 فائزه هاشمی
دختر  هاشمی رفسنجانی مبارز انقلابی!!! و یار امام خمینی(ره) !!!! 
در مصاحبه با رسانه بیگانه الشرق الوسط 

۳۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۴۴

مولانا امیر المومنین علی علیه السلام:

أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَضُرُّکُمْ تَضْیِیعُ شَیْ‏ءٍ مِنْ دُنْیَاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ قَائِمَةَ دِینِکُمْ أَلَا وَ إِنَّهُ لَا یَنْفَعُکُمْ بَعْدَ تَضْیِیعِ دِینِکُمْ شَیْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاکُمْ


امام علی علیه السلام:

آگاه باشید، آنچه برای حفظ دین از دست می‏‌دهید زیانی به شما نخواهد رساند، آگاه باشید، آنچه را با تباه ساختن دین به دست می‌‏آورید سودی به حالتان نخواهد داشت.


«نهج البلاغه،خطبه 173»

مشقت امروز

خاری و خفت امروز

نتیجه رایی است که به نان و شکم داده شد

خود کرده را تدبیر نیست

این از نتایج سحر است و

حکایت همچنان باقی ....

۳۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۰

برای بودن در فضای مجازی 

برای مطلب نوشتن و پست گذاشتن و حرف زدن 

مقدمه چینی و فلسفه بافتن، لازم نیست

ده سال پیش وقتی توی اولین جلسه کلاس ادبیات داستانی مدرسه اسلامی هنر بحث بر سر این شد که چرا میخوام بنویسم ،گفتم:


"میخوام بنویسم چون فکر میکنم، یه چیزی توی این ذهنم هست که ارزش داره نوشته بشه، اصلا هم مهم نیست که چاپ بشه یا دیگران بخونن یا نخونن"


توی فضای مجازی هم همین طوره 

برخی آسمون و زمین رو به هم می بافن تا توضیح بدن چرا اومدن اینجا و چرا وقت با ارزش تر از طلاشون ( که ازجاهای مختلف درخواست های همکاری ردیف شده و پروژه های مهم بزرگترین دانشگاه های کشور رو میزشون هست ) رو گذاشتن برای سایت و وبلاگ و شبکه های اجتماعی 


اما من 


نه نماینده ی نظام هستم و نه فرستاده خدا .... من فقط حاج سالار هستم  که فکر می کنم حرف هائی برای گفتن دارم(1)



شاید حرف هام رو عده ای بپسندند و شاید عده ی بسیار بیشتری خوششون نیاد 


من مسئول لوس بودن ، بی ادب بودن؛ بی سواد بودن و ناراحت شدن و ... دیگران نیستم


قرار هم نیست دیگران رو به راه راست هدایت کنم ، که اگر خیلی هنر کرده باشم، گلیم خودم رو بتونم از آب بکشم ، که تا قبل از اینکه خودم آدم بشم وظیفه ای جز اصلاح خودم ندارم(2)


به همین خاطر قرار نیست که به خاطر رفتار دیگران (اعم از تند روی، افراط و تفریط ، بی ادبی،  مشکلات اجتماعی اخلاقی و خانوادگی و .... )خون دل بخورم یا اعصابم رو خورد کنم ...


اگه فضائی رو (گروه فرهنگی دیدار) هم برای بقیه دوستان فراهم کردم،دلیل نمیشه که اجازه بدم، کسی به هر دلیلی بخواد به آرامش زندگی من یا دوستان حاضر در اونجا لطمه بزنه ، اگه احساس کنم کسی داره این کار رو میکنه ، خب مسدودش میکنم تا همون اون راحت شه و هم من 

مسدود شدن هم دلیل  بدبودن دیگران یا خوب بودن من نیست 


شاید معنیش دوری و دوستی باشه 


همین


پ.ن
1. اثبات شی نفی ما عدا نمی کنه. دوستان مصداقی برداشت نکنن

2. برخی از دوستان شاید خرده بگیرند که پس امر به معروف چه شد، پس نهی از منکر چی؟

در جواب این دوستان عرض میکنم که خداوند متعال در ایه 3 سوره شعرا خطابب ه رسول مکرم اسلام می فرمایند :
" لعلک باخع نفسک ألا یکونوا مؤمنین"   ای رسول ما! تو چنان در اندیشه هدایت خلقی که خواهی جان عزیزت را از غم این که ایمان نمی آورند هلاک سازی؟

این آیه اشاره به اندوه پیامبر به خاطر ایمان نیاوردن کفار داره، که البته از رحمت للعالمین جز این نمی توان انتظار داشت ولی

خداوند می فرماید که:  پیامبر تو وظیفه هدایت کردن اونا رو نداری ، تو پیام بر هستی و اونها خودشون باید ایمان بیاوردند وگرنه خدا می توانست اونا رو به زور مجبور به ایمان آوردن بکنه...

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۵

سلام

جمعه این هفته در ادامه برنامه های گروه فرهنگی دیدار توفیق پیدا کردیم تا به دیدار خانواده اولین شهید ایام فتنه یعنی شهید حسین غلام کبیری برویم.

همزمانی این دیدار با ایام 9 دی و هفته بصیرت را به فال نیک گرفتیم و جمعه13 دی ساعت 9:30 دقیقه صبح ابتدای کوچه ی منزل شهید  که در یکی از محله های شهر ری واقع شده بود، وعده ی حضور گذاشتیم.


20 دقیقه ای را در هوای سرد زمستانی منتظر  آمدن همه ی دوستان شدیم و ساعت 9:45 دقیقه وارد منزل شهید شدیم.

اولین چیزی که توجه ما را جلب کرد مزین کردن درب ورودی خانه به تصویری از شهید، آن هم با عنوان فدائی ولایت بود.


شهید حسین غلام کبیری

مادر شهید به استقبال ما آمد و ما را به طبقه دوم خانه راهنمائی کردند.

 هنگامی که ورد اتاق شدیم، تصویر بزرگی از شهید حسین غلام کبیری بروی بنری در روی دیوار خانه به مهمانان خوش آمد می گفت و در کنار آن پدر شهید بود که به استقبال ما آمد.

در کنار درب ورودی اتاق کوچکی قرار داشت که با توجه به وسایل داخل آن، در نگاه اول بیننده، متوجه می شد که اتاق حسین بوده.

 می شد خستگی را در چهره های این پدر و مادر دید.

به همین خاطر در ابتدای امر از این بزرگواران عذر خواهی کردم که در صبح جمعه مزاحم شدیم که مادر شهید خندید و گفت در این چند روز بارها خانه ما مهمان امده. و این امر شرمندگی ما را دوچندان کرد.

در ادامه با معرفی گروه به خانواده شهید از آنها خواستم تا در مورد دوران کودکی حسین برایمان صحبت کنند که صحبت های مادر شهید در ادامه به نقل از خود ایشان می آید:

"از همون کودکی تو بسیج محل عضو بود و بیشتر وقتش رو تو پایگاه و مسجد می گذروند. البته بگم با این که خیلی اونجا وقت می گذاشت ولی همیشه تو درسش هم بهترین بود و هیچ وقت از درس و مدرسه اش کم نمی گذاشت."

.

"یه بار رفته بودم مدرسه ش تا از معلماش درباره وضعیت درسیش سوال کنم. وقتی خودش اومد ، دیدم یه روپوش سفید تنش کرده. چقدر هم بهش می اومد. پسرم توی اون روپوش سفید چقدر زیبا شده بود" مادر دو سه بار با بغض تکرار کرد "چقدر زیبا شده بود"

.

" اوایل سال 88، فروردین ماه بود ، به خواهرش گفت خیلی دوست دارم شهید بشم، خواهرش گفت  جنگ که تمام شد . دیگه چه جوری میخوای شهید بشی؟ گفت اگه جنگ بشه اولین نفر میرم شهید می شم"


"تا روز قبل از انتخابات، امتحان داشت . 5شنب اومد و گفت مامان من امتحانام تموم شد. و سریع رفت برای ایستادن پای صندوق ها و تا روز بعد از رای گیری هم نیامود. مانده بودند تا آراء را بشمارند."

 " دو روز بعد از اعلام نتایج اومد خونه گفت : مامان میگن درگیری شده . گفتم کجا ؟ گفت اینجا نه اون بالاها درگیری شده. گفتم یه وقتی نری اونجا . خنید و چیزی نگفت . "

.

" روز اول با پایگاه شون رفتند ماموریت. غروب برگشت. روز دوم هم با تعدادی از بسیجی ها رفته بودند، تا شب خبری نشد ازش. نگران بودیم آخه همیشه اگه نمی اومد، خبر می داد ولی اون شب خبری ازش نبود. نزدیک های صبح به برادرش خبرداده بودند. ظهر بود که توی بیمارستان بالای سرش بودم... آخرین نفری که دید، من بودم"



(ادامه دارد...)




۵۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۴

گاهی اوقات میگم صد رحمت به کبک

درسته که به کسی که خودش رو زده به اون راه میگن سرت رو مثل کبک کردی زیر برف ولی این کجا و اون کجا

کبک وقتی توی زمستون دنبالش کنی ، پرواز میکنه و بعد از طی کردن مسافت کوتاهی، فرود که میاد سرش رو زیر برف میکنه

گفتن چون اطراف رو نمی بینه ، فکر می کنه بقیه هم اون رو نمی بینن و شما به راحتی می تونی اون رو زنده بگیری.


خب بنده خدا کبک واقعا این طوری تصور می کنه ولی آیا کسانی که خودشون رو زدن به اون راه، ملتفت واقعیت نیستند؟؟؟


این جاست که باید گفت صد رحمت به کبک...


دم از اسلام و مسلمونی می زنیم و ادعامون گوش فلک رو کر میکنه، ولی

در عمل و پشت پرده خبر از چیز دیگری است...

۲۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۲۰:۱۵


اگر از ابتدا خداوند خلیفه اللهی را برای انسان قرار داد 


ردائی بود که بهر محمد دوخته شد


و از برکت وجود او بود که صد بیست و چهار هزار رسول عرصه وجود یافتند و هادیانی شدند برای امت ها


و تمام خلقت دِیِن سنگینی از او به دوش دارند


چرا که اگر او نبود جهان خلق نمی شد و اگر علی نبود محمد خلق نمی شد و اگر فاطمه نبود آن دو خلق نمی شدند


شهادت تجلی حقیقت محمدیه در جهان رو تسلیت میگم



1.در این ایام حدیث کسا چیز دیگری است

2.تاکید میکنم شهادت و نه رحلت که اینم یکی دیگه از  ظلم هائی هست که بر پیامبر روا کردند اون ملعون ها. شهید کردندو در تاریخ نوشتند رحلت

۲۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۲ ، ۱۸:۲۹
سلام
جاتون خالی تعطیلات آخر هفته گذشته رفتیم شهرستان (آفرین، دقیقا می خواستم بگم رفتیم سفر :) )

خلاصه ما هم که راننده جاده،  مسیرای طولانی رو فقط شبا میرم، اول شب راه افتادیم

مسیر هم یه جاده جدید که هنوز راه اندازی نشده ؛ از وسط بیابون

تاریکی و ظلماتی بود اصلن. البت چون دهم ماه بود یه نیم چه مهتابی هم بود تو آسمون



خلاصه که هر چی می رفتیم جاده هم می رفت

اصلن انگار تمامی نداشت...

خب دیگه حوصله ندارم خیلی بنویسم بریم سر اصل مطلب ، مخصوصا که فلسفی نوشتن فسفر زیادی می سوزونه

( پس چی فک کردی ، با یه متن فلسفی روبرو هستی داداش، چی خیال کردی)

جاده تمام نمیشه هیچ وقت. می دونی چرا ؟

چون هیچ جاده ای رو نساختن برای اینکه یه جا تمام بشه

جاده رو می سازن برای اینکه همیشه ادامه دشته باشه ، به اصطلاح جاده بن بست نداره

سوال:  خب حاجی این یعنی چی؟

جواب: تو زندگی تو بعضی مسائل نباید دنبال تهش باشی، چون نه تنها به تهش نمی رسی بلکه بقیه زندگیت رو هم هدر میدی

دوستان عزیز بهتون تبریک میگم یعنی تا اینجا مطلب رو خوندید؟ :-D

۳۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۲
حاج سالار

بعضی از حرف ها رو باید روی بخار شیشه خونه نوشت

تا بعد از چند دقیقه پاک بشن




بعضی از حرفا رو هم باید روی دل حک کرد

تا هیچ وقت فراموش نشن 

----------

.

.

.

.

.

میشه حرف رو با درد هم عوض کرد


خب حالا

چند دقیقه فکر کن ببین چه حرفی رو روی بخار نوشتی و چه دردی رو روی دلت

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۵:۵۸